سلام دختر نازنازیم امروز ١٣٩١/٠٥/٠٨ دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم چقدر دوست دارم دوره قبل از حاملگی همیشه بچه ها رو دوست داشتم وقتی که باباباجونی ازدواج کردم روزهای اول زندگیمون خوب وخوش بودیم ولی یه مدتی که گذشت واقعا زندگیمون یکنواخت شده بود این بود که به فکرافتادیم تابچه دار بشیم . هروقت بچه ای رو بغلم میکردم میگفتم یعنی میشه بچم توبغلم بگیرم. فروردین ١٣٩٠ موقع سال تحویل که جمکران رفته بودیم خیلی دعاکردم وتونماز امام زمان از اقاخواستم. میگفتن هرچی صلاحه.ولی خوداقانازگلی به من داد.چون دقیقا ٢٠اردیبهشت ١٣٩٠فهمیدم حامله ام. نمیدونی مامان جون چقدر خوشحال بودم .هرماه دکتر میرفتم تا صدای قلب...